دو روز با مامانم تهران بودم. دکتر گفت که دو تا از رگهای قلب مامان تنگ شده که با دارو رفع می شه. خدا رو شکر. ولی نمی دونم چرا استرس و نگرانی دست از سر من بر نمی داره و همه اش دلشوره اینو دارم که نکنه دوباره قلب مامانم درد بگیره. می دونم که این اظطرابها بی مورده چون همه چیز رو سپرده بودیم به خدا ولی کاریش هم نمی تونم بکنم!
۴ سال بود که تهران نرفته بودم و قبلاً هم هر بار که می رفتم خیلی مختصر بود ولی این بار تعاملم با مردم تهران بیشتر بود، با وجود اینکه اصفهان هم شهر کوچیکی نیست(البته به بزرگی تهران نیست) ولی زندگی کردن تو تهران اصلاً کار راحتی نیست. یه جورایی می دیدم مال این شهر نیستم یه سری تصمیمات تو ذهنم بود که این دو روز نسبت به انجامش سست شدم!
چند روز پیش برای انجام یه کار اداری عکس جدید می خواستم برای همین رفتم و عکس گرفتم این عکس رو که با آخرین عکس پرسونلی پرسنلی که 6 سال پیش گرفته بودم مقایسه کردم دیدم چه قدر پیر شدم شاید بیش از 10 سال شکسته شدم! همیشه این حس رو داشتم که کمرم زیر بار یه سری مسائل خمیده شده ولی فکر نمی کردم که این تو چهره ام هم پدیدار شده باشه. روزگاره دیگه کاریش نمی شه کرد.
پ.ن: ممنون از دختر ایرونی عزیز که غلط املایی منو یاداوری کرد.
۳-درمورد گذشت زمان یادداشتی در تمشک تلخ گذاشته ام.
۲-شما جزو خوشبخت ترینهای ایرانی که با جنگل تهران هیچ ربطی نداری. امیدوارم هیچوقت درگیر این شهر بی در و پیکر نشی.
۱- همچنین امیدوارم مادر حالشون رو به بهبود بره.
اولا خدارو شکر.
کیفیت عکس به عکاسش هم مربوط میشود.سخت نگیرید.
تهران خوش گذشت آیا؟
ممنونم از لطفتون.
چرا نمیشود گل گذاشت .آیکون گل ندارد اینجا؟
خدا روشکر که مشکلی نبوده.
تهران دیگه جای زندگی نیست.امیدوارم هر برنامه ای داشتی تا حالا کنسلش کرده باشی...
سلام
بابا ما که گفتیم امیدت به خدا باشه حالا کردم وقتی خوندوم که مادر محترمتان چیزیش نیست
اره داش تهران بد البته نه واسه کسی که بچگیش رو اون جا گذرونده
من خودم ۱۰ ۱۲ سال تهران بودیم الان هم تو مازندرانیم
ولی تهران واسه من پر از خاطرهاست
به من سر بزن
منم همین فکر و می کنم...نسبت به سال گذشته خیلی بیشتر احساس پیری می کنم...می دونم یه سری مسائل هست....ولی فقط می دونم نوعش با مسائل تو فرق داره...ولی این مسائل همیشه بوده و هست و خواهد بود...مهم اینه که زیر بارشون آدم خرد می شه...آدم می شکنه...آدم پیر می شه و گاهی خدای ناکردده آدم از پا در می آد......فقط باید توکل داشته باشیم به خدا...اون برامون همه چیز و آسون می کنه...
سلام...
بعد از ۴ سال تهران آمدن...باید گذر از کوچه های شلوغ این شهر شا را متوجه تفاوتها کرده باشه...خوشحالم که مادرتون بهترند و با دارو مشکلشون حل میشه...
خدا رو شکر ، امیدوارم زودتر سلامت کاملشون را بدست بیارن
این حس که الان داری فقط مربوط به تهران نیست ، منهم وقتی از تهران میزنم بیرون به شهرهای دیگه عادت ندارم. به نظر من هرکس با اقلیم خودش سازگاره
مجید جان پرسنلی نه پرسونلی :)
من که با بهبود مامان از اسمون به زمین اومدم
خدایا شکرت
حالا ایندفعه که اومدی تهران خبرم کن تا یه تهران قشنگ رو بهت نشون بدم!
خدار رو شکر که حال مامان خوب شد!
ممنون.
خدا رو شکر که حال مامان خوبه
دختر، این استرسا آدم رو به 100تا مرض مبتلا میکنه! نکن این کارو با خودت! از منه پیرزن دنیادیده بشنو! ;)
کجات پیر شده دیوونه! تو هم یه طوریت میشه ها!!!
همیشه از تهرون شاکین، اما هیچکدومم حاضر نیستن ترکش کنن! پس بدون اوضاع اونقدام بد نیست ;)
salam doost azizam.
vaghan nemidoonam chetor bayad in gheybate toolani ro jobran konam.vaghan sharmandam.
bezar be hesabe in konkoore lanati o gereftariash.
vali alan oomadam jobran.be monasebate shabe yalda ye mehmooni bozorgo MAKHSOOS gereftam.khoshhal misham to ham biay.
tanham nazar.montazeretam.
Ba Arezooye Behtarinha:BAHAR