.:. بید قرمز .:.

می نویسم تا فراموش نکنم، که بوده ام.

.:. بید قرمز .:.

می نویسم تا فراموش نکنم، که بوده ام.

تجربه

همیشه شنیده بودم که از قدیم می گفتن منع کسی رو نکنین، که سرتون می یاد.  بارها شده که منع کسی رو کردم یا مغرور شدم البته اکثراْ حتی به زبون هم نیاوردم ولی متاسفانه سرم اومده. دیگه سعی می کنم از هیچی انگشت حیرت به دهنم نبرم و نگم "وا"(!) و یه جوری کار اون طرف رو توجیه می کنم و می گم شاید منم اگه جای اون بودم همین حرکت رو انجام می دادم.

بازی را لبیک گفتم

شیطونک عزیز منو به بازی دعوت کرده. بازی از این قراره که باید تاثیر گذار ترین افراد را در سال گذشته نام ببرم.

اولین شخص تاثیر گذار در سال گذشته برای من مامانم بود که بزرگترین حامی ام تو لحظات سخت بود و مثل یه کوه پشتم بود.

دومین و سومین شخص تاثیر گذار خواهر و شوهر خواهرم بودن که شاید اگه اونا نبودن من الان انصراف داده بودم!

چهارمین شخص تاثیر گذار خواهر کوچولوی شیطون منه که تو شرایط سختی همراه من بود. تا حالا تو دنیای مجازی معرفیش نکرده بودم ولی فرصت خوبیه که از همین تریبون معرفیش کنم و ازش بابت همه هم دلیهاش تشکر کنم.

پنجمین شخص تاثیر گذار این سال،"م" صمیمی ترین دوست منه که ۱۲ ساله می شناسمش و ۸ ساله که با هم صمیمی هستیم و همیشه سنگ صبور من بوده.

ششمین شخص هم "ف" دوست عزیزیه که تو پست قبل ازش نوشتم.

 

منم چند نفر رو به این بازی دعوت می کنم:

مرگ رنگ ،ناشناس، MED، یه وجب خاک اینترنت ، از پشت یک سوم

و چند تا از دوستانی که زودتر به این بازی دعوت شدن.

بهار

آخرین روزهای سال ۸۶ رو داریم پشت سر می ذاریم. بوی عید می یاد. درختها جوونه زدن.

 

به روزهایی که پشت سر گذاشتم نگاه می کنم. و یه جمع بندی می کنم. سال ۸۶ تا الان برای من سال پر زحمتی بوده. سالی بود که توش چیزهای جدیدی تجربه کردم، سختی های کشیدم ولی چیزهای جدیدی هم یاد گرفتم و متاسفانه یه چیزهایی هم از دست دادم. تصمیم دارم برای سال جدید تو این روزهای باقیمونده از این سال یه برنامه ریزی بکنم هر چند که تو هر برنامه ریزی که من می کنم تا حالا نشده تا آخر برنامه عملی بشه! ولی یه تلاش دیگه می کنم.

 

این سه هفته ای که شمال بودم همخونه نیومد و یکی از دوستانم این سه هفته پیش من بود. این دختر این قدر شاد و پر انرژیه که باعث شد من تو این سه هفته کلی بخندم. خنده از ته دل. من تو این ۳ هفته بیشتر از یک سال گذشته خندیدم و این برام خیلی ارزشمند بود. و مطمئنم از خاطراتی می شه که هیچ وقت فراموش نمی کنم.

اومدم که به روز کنم ولی واقعیتش اینه که نمی دونم چی بنویسم!

فقط همینو بگم که دارم می رم سر درس و زندگی! ترم قبل هم به خوبی گذشت، البته به خون جگر گذشتا ولی خدا رو شکر آخرش خوب بود. دیگه مثه الان که خونه ام تند تند نمی تونم آن لاین شم و به وبلاگهاتون سر بزنم ولی هر موقع که تونستم حتما می یام.

این روزها هم که هوا بهاری شده. داریم به اومدنش نزدیک می شیم!

یا حق...