.:. بید قرمز .:.

می نویسم تا فراموش نکنم، که بوده ام.

.:. بید قرمز .:.

می نویسم تا فراموش نکنم، که بوده ام.

...

صبر ...

     سکوت ...

            انتظار ... 

 

تحمل هر کدوم از اینها اون قدر سخته که گاهی اوقات احساس می کنم کمرم داره زیر بارشون می کشنه!

 

خدایا خیلی ازت دورم، دستم رو بگیر!

باز باران...

فکر کنم شعر "باز باران با ترانه" باید برای همه تون خاطراتی داشته باشه. خاطراتی از دوران کودکی و دبستانتون. 

 از اون دوره این تنها شعریه که من خیلی دوستش داشتم و هنوز یاداوری اون منو غرق مسرت می کنه. شعرش رو می ذارم اینجا تا برای شما هم تجدید خاطره بشه. 

 امیدوارم که باهاش خاطرات خوبی داشته باشین.

 

باز باران با ترانه
با گوهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
با دو پای کودکانه                                 
می دویدم همچو آهو
می پریدم ازلب جوی
دور میگشتم ز خانه
می شنیدم از پرنده
داستان های نهانی
از لب باد وزنده
رازهای زندگانی
بس گوارا بود باران
وه چه زیبا بود باران
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی، پندهای آسمانی
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی خواه تیره خواه روشن
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا

گلچین گیلانی 

 

پ.ن: شعر رو از اینجا برداشتم.

سی و سه پل

 سی و سه پل 

 

پ.ن: بعضی از دوستان تو کامنتها از من پرسیده بودن که این عکس مال چه موقعیه؟  این عکس تقریباٌْ مال ۱۰ روز پیش هستش. چند روز پیش آب رودخونه رو باز کرده بودن ولی کامل پر آب نبود. ولی دیروز که داشتم از کنار رودخونه بر می گشتم دیدم که رودخونه کاملاْ پر آبه.

بید مجنون

من درخت بید خیلی دوست دارم. درخت بید برای من سمبل خونه های قدیمیه که از خشت و گله و حیاط بزرگی دارن که توش پر درخته و بین این درختها درخت بید هم به چشم می خوره همراه با تخت چوبی که زیر اون هست تا اهالی خونه از سایه اون استفاده کنن. همیشه یه همچین خونه ای تو ذهنه منه به اضافه اینکه کف ش ریگ باشه چون در غیر این صورت جارو کردنش سخته!  

اما ذهنیات من کجا و خونه های این دوره زمونه کجا! زمین تا آسمون با هم فاصله داره. 

چند روز پیش  رفتم پارک. دنباله رودخونه خیلی جای قشنگیه. این درخت بید هم منو یاد ذهنیاتم انداخت! دیدم خوشگله گفتم یه عکس بگیرم بذارم اینجا. 

  

بید مجنون 

 

پاسخ به درخواست یک دوست

دوستی در راستای این پست از من خواسته بود که عکسی از اون چهار راه بذارم. اینم دو تا عکس بنا به درخواست این دوست.  امیدورام که این عکسها بتونه بهشون کمک کنه.

این عکسها مربوط به چهار راهی که خیابانهای دکتر بهشتی، مطهری و پل فلزی رو در اصفهان به هم متصل می کنه. 

 

چهار راه 

 

چراغ راهنما 

 

دوست داشتم!

امروز صبح اول وقت رفتم بخیه دندونم رو کشیدم و بعد با عجله اومدم دانشگاه برای ساعت زدن! کاری که اینجا انجام نمی دیم فقط باید حاضر باشم تا ته اش این برگه ۳۶۰ ساعتی رو امضا کنن برام! اون عجله اول صبح منو یاد ۴ سال پیش انداخت اون موقعی که کارهای شرکت بابام رو انجام می دادم و صبح اول وقت از خونه می زدم بیرون و از این بانک به اون بانک از این اداره به اون اداره می رفتم و اون قدر کارم زیاد بود که گاهی اوقات از قلم می یفتاد، برای همین یه دفترچه گرفته بودم و کارهای روزانه ام رو توش لیست می کردم تا کاری از قلم نیفته. درسته که روزهای پرکاری بود و گاهی اوقات از خستگی جنازم می رسید خونه ولی من همه اون خستگیها رو هم دوست داشتم. اون روزها روزهای اوجم بود! امیدوارم بتونم دوباره به یه همچین جایگاهی برسم.

۳۶۰!

امروز اولین روز از دوره فجیع کار آموزی رو رفتم. و به اندازه ۱۱ ساعت مگس پروندم! یک ساعت هم یه متن بود که تایپ کردم ولی چون جدول داشت یه کم طول کشید! الان عرض می کنم چرا! اول اینکه  دانشگاه علمی کاربردی این قانون مزخرف رو گذاشته که از امسال باید دانشجویان یه محل دولتی برن برای کار اموزی. و بنده که مثلا با پارتی یکی از دانشگاهها رو تونستم جور کنم بعد از ۲ هفته انتظار گفتن که فعلا به اندازه کافی کاراموز داریم شما برو اول شهریور بیا! حالا من باید روزی ۱۲ ساعت برم تا تقریبا ۶ هفته ای بشه ۳۶۰ ساعت!