.:. بید قرمز .:.

می نویسم تا فراموش نکنم، که بوده ام.

.:. بید قرمز .:.

می نویسم تا فراموش نکنم، که بوده ام.

این " یلدا بازی" حسابی همه جا پیچیده و دوستان عزیز مشغول اعترافات هستن! البته شاید بهتر باشه اسمش را بگذارم "یلدا بازی تا یلدایی دیگر".چون الان که از یلدای امسال گذشته ولی خوب دوستان همچنان مشغولن!

 خوب یکیم منو دعوت کنه، آخه دارم می میرم از حسودی!! خوب منم دل دارم!(حالا نیست من مطالب خیلی مهمی برای گفتن دارم که همه منتظر شنیدنش هستن!!)

بت

دوستان عزیزم هیچ وقت تو زندگیتون از هیچ کس بت نسازین، حتی اون کسی که خیلی قبولش دارین. من همیشه رو همه حساب وا می کردم و به نظرم همه همیشه خوب می یومدن تا یکی دو سال پیش، فهمیدم سخت در اشتباهم و کلی هم ضرر کردم به خاطر این خوش حسابیام! برای همین اون موقع بود که همه بتهایی که از آدمهای مختلف تو ذهنم ساخته بودم رو شکستم تا اگه کسی خطایی کرد من خودم اونو از عرش ذهنم به فرش نیارم! ولی متاسفانه بین این بتها یه بت بزرگ! بود که فقط یه انگشت ازش رو شکسته بودم و اون هنوز سر پا بود. متاسفانه از دیدم پنهان شده بود برای همین کلش جز همون انگشت! سالم بود. ولی دیشب اتفاقی افتاد که باعث شد اون بت دوباره چهره نمایی کنه و من اینبار اون بت رو خرد کردم،َ دیگه از شکستن به رد بود. حالا همش این می ترسم که خرده هاش تو چشم اطرافیانم نره!

برام دعا کنین...

خدایا کمکم کن...

بسه!

دیگه به هیچ کس اعتماد ندارم ...

دیگه به هیچ چیز اعتماد ندارم، حتی به چشم های خودم...

خدایا داری ما رو با چی آزمایش می کنی؟

می شه بسه؟!

...