.:. بید قرمز .:.

می نویسم تا فراموش نکنم، که بوده ام.

.:. بید قرمز .:.

می نویسم تا فراموش نکنم، که بوده ام.

کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدم.

بچه که بودم هیچ کس ازم توقع نداشت، توقع انجام کارهای بزرگ و سخت. تا قبل از مدرسه که هیچی، فقط بازی بود و بازی. بعدشم که دیگه شدم یه بچه مدرسه ای که سرم تو لاک خودم بود. درسمو به موقع می خوندمو کاری به کار کسی نداشتم، تو یه کلام اصلاً بچه ی شری نبودم، شر که نبودم هیچی، کلی هم مظلوم بودم. کم کم که بزرگ شدم توقع های اطرافیان هم زیاد شد، ولی من کماکان مظلوم بودم. نگاه ها بهم عوض شد. دیگه کسی انتظار نداشت که کارهای بچه گانه بکنم. فکر می کنم ادم هایی که شیطونن شاید یه سری از کاراشون به نظر مردم بچه گانه بیاد. این جور ادما دست خودشون هم نیست دیگه شیطونی تو وجودشونه. ولی من کماکان مظلوم بودم. شاید به خاطر همین مظلوم بودنم بود که خیلی از دوستام بهم می گفتن که بیشتر از سنت هستی!! شایدم واقعاً برخوردام این طور نشون می داد. به نظر خودم مورد اول بیشتر!

خلاصه با بزرگ شدن ما خیلی چیزهای  دیگه هم بزرگ شد. اون توقع ها اون قدر بزرگ شد که من گاهی اوقات درمونده می شم. دیگه می بُرم! مثل همین الان.

کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدم!