بچه که بودم هیچ کس ازم توقع نداشت، توقع انجام کارهای بزرگ و سخت. تا قبل از مدرسه که هیچی، فقط بازی بود و بازی. بعدشم که دیگه شدم یه بچه مدرسه ای که سرم تو لاک خودم بود. درسمو به موقع می خوندمو کاری به کار کسی نداشتم، تو یه کلام اصلاً بچه ی شری نبودم، شر که نبودم هیچی، کلی هم مظلوم بودم. کم کم که بزرگ شدم توقع های اطرافیان هم زیاد شد، ولی من کماکان مظلوم بودم. نگاه ها بهم عوض شد. دیگه کسی انتظار نداشت که کارهای بچه گانه بکنم. فکر می کنم ادم هایی که شیطونن شاید یه سری از کاراشون به نظر مردم بچه گانه بیاد. این جور ادما دست خودشون هم نیست دیگه شیطونی تو وجودشونه. ولی من کماکان مظلوم بودم. شاید به خاطر همین مظلوم بودنم بود که خیلی از دوستام بهم می گفتن که بیشتر از سنت هستی!! شایدم واقعاً برخوردام این طور نشون می داد. به نظر خودم مورد اول بیشتر!
خلاصه با بزرگ شدن ما خیلی چیزهای دیگه هم بزرگ شد. اون توقع ها اون قدر بزرگ شد که من گاهی اوقات درمونده می شم. دیگه می بُرم! مثل همین الان.
کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدم!
دوست خوبم سلام:
خاک در اندیشه ی باران نبود
هیچ نشانی ز بهاران نبود
بال و پر چلچله ها خسته بود
پنجره ی باغ خدا بسته بود
شب چه شبی بود!
شکوه آفرین
چشم به راه تو زمان و زمین
شهر اگر تیره و تاریک بود
لحظه ی لبخند تو نزدیک بود
تا تو فرود امدی از اوج نور
روح زمین تازه شد از موج نور
از نفس گرم تو گل جان گرفت
باغ طراوت سرو سامان گرفت
سبز شد از لطف تو صحرا و دشت
قافله ی چلچه ها باز گشت
آمدی و زمزمه آغاز شد
روزنه ای روبه خدا باز شد
امدی و نوبت فردا رسید
فصل شکوفایی کلها رسید
عاشقانه هایم از حالا مقدمت را گرامی میدارد.
سلام
بیایید از عروسکها بیاموزیم......
دل پارچه ای شان پر از درد است....
اما همیشه لبخند می زنند.....
به منم سر بزن
شما اینقد مظلومی با امام حسین نسبت نداری ؟
مامانم سیده. خوب در نتبجه منم یه جورایی با امام حسین فامیل می شم!!
سلام زهرا.خوبی؟خداییش نمی دونی چقدر خوشحال شدم دیدم هنوز هستی.اصلا غافلگیر شدم.به فامیلتون گفتم بهت سلام برسونه الان گفت یادم رفتش.نوکرتم زهرا جون.فعلا...