من متأسفانه یه ویژگی بدی که دارم اینه که تا مجبور نباشم، کاری رو انجام نمیدم! مثلاً حتماً باید کارم یه جایی به یه مسئله ای گره بخوره تا برم دنبال یاد گرفتن اون مطلب یا اون مبحث. می تونم بدون اقرار بگم که اگه همین چیزاییم که تا حالا یاد گرفتم فقط به این دلیل بوده که توش به مشکل برخوردم. مخصوصاً در زمینه کامپیوتر. و این اصلاً خوب نیست. باید با این مسئله فاصله بگیرم.
بعد از ماهها بالاخره کتاب هزار خورشید درخشان از خالد حسینی رو تموم کردم. کتابی با محتوای خوب و در عین حال که مسائل دوره جنگ تو افغانستان رو به تصویر کشیده، بیان می کرد که مردم افغان و به ویژه زنان افغان چه دوره سختی رو پشت سر گذاشتن. من قبلاً از این نویسنده کتاب بادبادک باز رو هم خونده بودم. دو تا رمان خیلی خوب وضعیت افغانستان رو بیان می کنه.
من چند سال پیش به صورت خیلی مصرانه گیر داده بودم به وبلاگ خوندن و همیشه هم دنبال وبلاگ های جدید می گشتم و از اونایی که خوشم می یومد تموم آرشیوشون رو می خوندم، و این قدر از این کار لذت می بردم که نگو،و یه احساس آرامشی موقع خوندن داشتم. الانم خیلی وقتها پیش می یاد که مواقعی که استرس دارم، می یام وبلاگ می خونم و وقتی وبلاگ هایی که اون موقع ها می خوندم رو مرور می کنم همون حالت آرامش رو پیدا می کنم و این خیلی برام ارزشمنده. مثه یه مسکن برام عمل می کنه.
سلام...
برای ما هم ارزشمنده که وبلاگ شما رو میخونیم...
من هم دقیقا همین مشکل رو دارم.حتما باید چوب بالای سرم باشه...
وبلاگ خوندن و وبلاگ نوشتن خیلی آرامش بخشه...
من برعکس وقتی مجبور اجبار باشه اصلا کاری را انجام نمیدم، یک جورائی از زور بیزارم ;)